آنکه در فراگیریش پرهیزگاری نورزد، خداوند به یکی از این سه چیزمبتلایش می کند : یا او را در جوانی بمیراند یا وی را در روستاها بیفکند و یا به خدمت پادشاه مبتلا گرداند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----314051---
بازدید امروز: ----5-----
بازدید دیروز: ----11-----
زنى که پیامبر بود - زینب کبری س
 
 
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    زنى که پیامبر بود - زینب کبری س

  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • مطالب بایگانی شده
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
  • آوای آشنا
  • زنى که پیامبر بود
    نویسنده: یاسی چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:9 عصر

    زنى که پیامبر بود
    (1)

    کربلا، بیابان سوزانى است که در آن بال و پر منطق مى‏سوزد. سر عقل خم مى‏شود. پاى چوبین استدلال مى‏شکند و زبان استدلال، لال مى‏شود.

    پیش از حسین(ع) و پس از او، صحنه تاریخ هماره میدان نبرد حق و باطل بوده است. اما چرا از میان این همه، عاشورا حماسه‏اى دیگرگونه است؟

    شاید حضور چهره‏هاى گوناگون یک جامعه، مثل زن، کودک، جوان، پیر و ... یا وجود تمام عناصر یک زندگانى کامل مانند تشنگى، ایثار، عشق، مظلومیت، نیایش، خواب، بیدارى، جهاد، وفادارى و ... بر این تابلو، رنگى از جاودانگى پاشیده است.اما غیر از این شاید بتوان گفت که در درگیرى مستمر حق و باطل، چیزى که اثر آن کمتر از خود آن درگیرى نیست، آگاهى تاریخ و جامعه از آن است، چون افراد و جوامع زوال‏پذیرند و اگر درگیرى حق و باطل، تنها در میان نیروهاى درگیر در کشمکش مطرح باشد. هر دو نیرو روزى از بین خواهند رفت. اما اگر پیام این درگیرى به گوش تاریخ و به دست جامعه برسد، اثرى زوال‏ناپذیر خواهد داشت.

    و اما یزید، او نه تنها نتوانست از خود حسین(ع) بیعت بگیرد که از خون او نیز نتوانست. چرا که خون حسین(ع) پیام و پیامبر داشت.
    و شاید بتوان گفت آنچه مبارزه حق و باطل را در طول تاریخ امتداد داده، پیام آن بوده است. و نیز شاید یکى از دلایل وجودى قصص قرآن همین باشد. مثلاً در قصه فرزندان آدم، برادرى به دست برادر دیگر کشته مى‏شود و کلاغى برانگیخته مى‏شود تا قاتل را گورکنى بیاموزد، اگر خدا نبود که ببیند و بنگارد و پیام‏آورى نبود تا پیام را برساند، شاید خون هابیل براى همیشه در خاک مى‏خفت.

    در اینجا هم درگیرى حسین(ع) و یزید را پیامبرانى است. یکى پیامبرى که «امام» است. و دیگر پیامبرى که «زن» است. و دیگرانى که هر کدام بار پیامى را به دوش جان داشتند.

    چه مى‏توان گفت از زبان آتشین سجاد(ع)؟ و چگونه مى‏توان گفت که آن امام در عاشورا چه دید و چه شنید و چه کشید! و پس از آن چه مى‏بایست ببیند و بکشد! که اگر او نبود فریادهاى زینب(ع) هم در گنبد تاریخ طنینى مى‏افکند و سپس رفته رفته به خاموشى و فراموشى فرو مى‏رود.

    چرا که او حلقه‏اى طلایى از زنجیره خدایى امامت بود و اگر او نمى‏ماند، هیچ کسى و حتى هیچ زینبى توان امتداد این ریسمان آسمانى را نداشت.

    و از زینب(ع) گفتن نیز خود از سجاد(ع) گفتن است. که اگر امام نباشد هر حرکتى بى‏جهت و محکوم به زوال است.

    و اما من باز راه خطا رفتم. من بر آن بودم که در این کار، راه بر چند و چون و چرا ببندم. و «عشق را که تنها کار بى‏چراى این عالم است»، به زیر سؤال نکشم. قصد من آب دریا کشیدن نبود و تنها به قدر تشنگى چشیدن بود. و تنها بر آن بودم که به عبارتى کوتاه، اشارتى به عشق کرده باشم. اشارتى به زینب(ع) که پیامبر خون خدا است.

    که اگر زینب(ع) در آنجا نبود، کلاغهاى سیاه چنان بر جنایاتشان بال مى‏گستردند که به جز سیاهى چیزى به یادگار نمى‏ماند. و این است که تا قرآن گشوده است، کتاب عاشورا بسته نخواهد شد. چرا که مرگ قهرمانان این داستان، آخرین برگ کتاب نیست.

    و زینب(ع) فصلى دیگر بر این کتاب ضمیمه کرد. فصلى بى‏پایان که همچنان ورق مى‏خورد و هر ورقش عاشورایى است.

    و نه تنها هر زمینى، که هر سینه‏اى کربلایى است که هر دم در آن عاشورایى بپاست. و حسینى و یزیدى در پهنه آن به نبرد ایستاده‏اند. تا کدام پیروز شوند. هر چند که حسین(ع) هیچ گاه شکست نخورده است. چرا که همیشه زینبى هست تا همچنان که على(ع) ذوالفقار از نیام برمى‏کشید؛ زبان از کام برکشد و چون طوفان بتوفد و چون سیل بخروشد و در

    اسارت هم با گردن افراخته گام بردارد و با روى افروخته بر سر ابن‏زیادها و یزیدها فریاد بکشد.

    آرى، حسین(ع) هیچ گاه نمرد و هیچ گاه شکست نخورد. و پرچمش بر زمین نیفتاد. پرچم حسین(ع) خون‏آلوده شد؛ اما خاک‏آلوده نشد. و حسین(ع) نه تنها شکست نخورد بسا غنیمت که آن روز به چنگ آورد و براى ما به ودیعه گذاشت.

    او گوهر گران شهادت را از دشمن به غنیمت گرفت و چه غنیمتى از این گران‏مایه‏تر؟!

    آرى حسین(ع) نمرد، که اگر مرده بود، چرا پس از سالها «متوکل» دستور داد تا قبر او را آب ببندند و اگر کسى به زیارت آن برود، دستش را قطع کنند.

    و از زینب(ع) گفتن نیز خود از سجاد(ع) گفتن است. چرا که زینب(ع) با حضور امام، زینب(ع) بود، که اگر امام نباشد هر حرکتى بى‏جهت و محکوم به زوال است.
    و اما یزید، او نه تنها نتوانست از خود حسین(ع) بیعت بگیرد که از خون او نیز نتوانست. چرا که خون حسین(ع) پیام و پیامبر داشت.

    و یزید اگر زنده ماند، از آن بود تا ما در امتداد آن خط سرخ هر روز یزیدى را بکشیم و انتقام خون حسین(ع) را که هنوز مى‏جوشد و تا آن سوى هنوز خواهد جوشید از آنان بگیریم.

    و اگر حسین(ع) تشنه ماند و حسینیان تشنه ماندند، از آن بود تا ما هر روز با اشک و خون، گلوى تشنه‏اشان را تر کنیم و از تشنگى آنها بیاموزیم که اگر تشنه بودیم، و از اندک سپاه آنها بیاموزیم که اگر اندک بودیم و تمام دنیا در برابر ما ایستاده بود؛ باز هم عاشقانه بجنگیم، حتى اگر هفتاد تن باشیم!

    و بیاموزیم که هر کدام یزیدى را در درونمان بکشیم و با جانى حسینى و زبانى زینبى به قیامى حسینى و پیامى زینبى برخیزیم. و بیاموزیم که گرسنگى بخوریم و برهنگى بپوشیم، اما بندگى نکشیم.

    خون بدهیم، اما دین نه! جان بدهیم، اما ایمان نه!

    روزى که حسین(ع) آهنگ رفتن دارد، گویى این آیات خدا، دوباره بر او و یارانش مى‏بارد:

    ـ «و قاتلوا فى سبیل‏اللّه‏ الذین یقاتلونکم ...»(1)

    ـ (و بجنگید در راه خدا با آنان که با شما مى‏جنگند ...)

    ـ «... و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ...)(2)

    ـ (... و بجنگید با آنها در پیشگاه مسجدالحرام ...)

    ـ «و انفقوا فى سبیل‏اللّه‏ و لاتلقوا بایدیکم الى التهلکة ...»(3)

    ـ (و انفاق کنید در راه خدا و به دست خود، خود را به نابودى میفکنید ...)

    اما حسین(ع) دیگر چه دارد که انفاق کند؟ او آخرین دارایى خود را براى انفاق و آخرین سلاح خود را براى قتال به کف مى‏گیرد؛ یعنى جانش را و خونش را! آیا این چنین رفتن، خود را به هلاکت افکندن است؟ نه! راستى را که:

    آنکه مردن پیش چشمش تهلکه‏ست

    امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست

    «کل شى هالک الا وجهه»(4) مى‏گوید: هر چیزى هلاک شود مگر حق. حال چه مرگ باشد، چه زندگى! هر چیزى! یعنى اگر رفتن، حق باشد، دیگر «رفتن» نیست که عین «ماندن» است.

    و باز در آیه‏هاى سپسین همان سوره، گویى خدا به حسین(ع) مى‏گوید:

    ـ «و اتموا الحج و العمرة لله فان احصرتم فما استیسر من الهدى ...»(5)

    ـ (و به انجام رسانید حج و عمره را براى خدا پس اگر بازداشته شدید، آنچه که میسر شود از قربانى ...)

    و او که نمى‏تواند حج را به پایان برد، قربانى مى‏کند. چه چیز را؟ هر چه داشته باشد! گوسفند؟ شتر؟ نه! اسماعیلش را، یک ابراهیم و هفتاد اسماعیل را! یک «امام» را!

    چه تفاوت دارد؟ اینجا باید بر گونه سنگ سیاه بوسه زد، و آنجا بر لب سرخ شمشیر!

    اینجا باید از لباس تن عارى شد و آنجا از لباس جان! اینجا باید ... و آنجا باید ...

    و باز، گویى در چند آیه پس از آنها خدا تصمیم نهایى حسین(ع) را باز مى‏گوید:

    ـ «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه‏ ...»(6)

    ـ (و از مردم کسى است که مى‏فروشد جان خود را براى خشنودى خدا ...)

    و آنگاه حسین(ع) به راه مى‏افتد.

    آن روز آب فرات را بر حسین(ع) و یارانش بستند؛ و امروز بگذار تمام آبهاى جهان را بر ما ببندند. ما آموخته‏ایم که تشنه و گرسنه بجنگیم، اما چه شکوهمند است اینکه بدانیم تاریخمان را خود مى‏نویسیم، و نه تنها خود آن را ورق مى‏زنیم، که خود، برگ برگ تاریخیم. کلمه به کلمه آن با قطره قطره عرق جهاد و خون شهادتمان رنگ مى‏گیرد و صفحات آن از التهاب نفسهاى اسبمان به شماره مى‏افتد.

    آن روز حسین(ع) گفت: «خواب دیدم که ما مى‏رویم و مرگ مى‏آید.»

    مرگ جبر است. و حسین(ع) زره مرگ را برداشت، پوشید و رویین شد. چه، آنسان زندگى را مرگ مى‏دانست و اینسان مرگ را زندگى!

    چرا که او از پدرش آموخته بود که مى‏گفت: «محبوب‏ترین چیزى که من آن را ملاقات مى‏کنم، مرگ است.»

    و هم از او آموخته بود که مى‏گفت: «همانند کسى که در شب تاریک، در جستجوى آب در بیابانى بى‏پایان، ناگاه چشمه‏اى بیابد، شهادت برایم دوست‏داشتنى است.»

    آن روز که حسین(ع) قصد میدان داشت. به یاران خود چنین گفت: «من بیعت خود را از گردنتان برداشتم، شما مى‏توانید بر مرکب شب سوار شوید و بروید.»

    آنان که خدا را هم بیعتى بر گردن داشتند، ماندند. و آن سیاهى لشکر، آن لشکر سیاه، آن شب در تاریکى، جان شبزده خود را برگرفتند و رفتند. و به شب پیوستند؛ که خفاشان تاب آفتاب ندارند!

    و «منطق پرواز» این چنین است. که آنجا از آن همه مرغ، تنها «سى مرغ» به «سیمرغ» رسید.

    و اینجا از آن همه مرد، تنها هفتاد و دو «مرد» به دیدار «مرگ» رفتند!

    و مرغان دیگر حرم که به دیدار مرگ آمده بودند، و هر یک برگ پیغامى را به منقار خونین خود داشتند، برگشتند، تا سفرى دیگر را بیاغازند.

    مرگ جبر است. و حسین(ع) زره مرگ را برداشت، پوشید و رویین شد. چه، آنسان زندگى را مرگ مى‏دانست و اینسان مرگ را زندگى!
    حسین(ع) مى‏رفت و تمام راههاى برگشت را مى‏بست. و پلهاى پشت سر را ویران مى‏کرد. که راه حسینیان برگشت ندارد. این راز را من از زبان زره على(ع) شنیدم، که هیچ گاه پشت نداشت!

    آن روز که خبر رسید «مسلم» شهید شده، «هانى» شهید شده، امام یاران را فراخواند و پیامى را این چنین بر آنان خواند:

    ـ «یاران، اخبار غریبى از کوفه مى‏رسد، اگر مردم کوفه هم خیانت کنند، من باید این راه را بروم، هر کس از شما تا این لحظه به امید نان و نام با من آمده، راهش را بگیرد و برود.» و امروز حتى اگر مسلم کشته شود، هانى کشته شود، باز اندکى ناامیدى به خود راه نخواهیم داد.»

    و اما این بار، دیگر تنها هفتاد تن با ما نخواهد ماند! این را هزاران شهید با خون خود، بر پیشانى صبح نوشته‏اند!

    و ما این همه را از عاشوار داریم. و عاشورا را از حسین(ع) داریم. و حسین(ع) را از زینب(ع) و زینبیان!

    منبع:

    قیصر امین ‏پور، مجله پیام زن، شماره 62


        نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • دلنوشته های یک مستبصر
    کلیپ بسیار زیبایی از خواب مختار راجب به امام حسن
    ویژه نامه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام با بیش از ??? عنوان م
    السلام علیک یا ام المصائب یا زینب کبری سلام الله علیها
    ویژه نامه شهادت امام حسن مجتبی با بیش از 100 مطلب
    مجموعه مداحی ویژه محرم 88با بیش از 15000لینک مداحی از
    دانلود روضه ونوحه ودعا ویژه شهادت حضرت علی علیه السلام
    ویژه نامه شهادت حضرت علی علیه السلام وشب های قدر
    ویژه نامه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام با بیش از ??? عنوان م
    مجموعه کاملی از مناجات سخنرانی ادعیه و نرم افزار موبایل ویژه ماه
    [عناوین آرشیوشده]